بدون عنوان
اولین روز مهر رفتن امیرحسین به موسسه خلاقیت نکا خیلی خوشحال بودی از خونه موقع رفتن تو کلاس گریه رو شروع کردی میگفتی مامانی بامن بیا نمیشد که من بیام تو کلاسمربی تون افسانه جون باکلی ناز کردن تو رو برد تو کلاس صدای گریه هات که تو بغل افسانه جون بودی ازپشت پنجره میشنیدم اشکام کمکم داشت میومد ولی خجالت میکشیدم چون مادرا بودن تو از همه کوچیک تر بودی تو کلاستون یک ساعت گریه کردی بعد که از کلاس امدی بیرون چشمای خوشگلت قرمز بود من فکر میکنم تو مهد احساس امنیت نمیکردی فکر میکردی میخوام بزارمت وبرم چون همیشه مجبورم برا چند روز بزارمت پیش مادری وبرم تهران ببخشید گلم باید برم نمیشه مادر جونم از من بیشتر مواظبت هست گلم فردابرای بردن مهد تو دلم گف...
نویسنده :
مامان هاجر
15:43